فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

نفس طلایی

چیتگر

سلام نازم حال شما ؟ خوبی ؟ منم خوبم خدا رو شکر دیشب با بابایی رفته بودیم یه جای پر از خاطره یعنی پارک چیتگر که من خیلی خاطره های خوبی از اونجا دارم و خلاصه کلی با بابایی صحبت کردیم و البته شام هم همون جا خوردیم اما اصلا خوشمزه نبود    خلاصه بعد هم یه عالمه خیابون ها رو گشتیم و بعد امدیم خونه امروز هم از صبح خبر خاصی نبود فقط یه ذره بی حوصله بودم اما برات بگم از سردی هوااااااااااااااااااااااااااا وای اینقدر سرد شده من که دارم یخ میزنم الان اقا سید امد تا شوفاژ هامون و روشن کنه و خونمون یه ذره گرم بشه... الحمدلله دیشب نم نم بارون میومد الان هم صدای نم نم بیارون داره میاد خدا رو شکر... چقدر دلم می خواست برم زیر بارون و کلی با خد...
4 آبان 1390

امام جواد جونم

سلام عزیزکم خیلی دلم گرفته و نمی دونم چرا این همه دلم کاظمین و می خواد وااااااااااااای اگه بدونی چه جاییه بهشته بهشت عین حرم امام رضا جونمه اونقدر اروم که ادم توش احساس ارامش مطلق میکنه... من که اونجا حضور امام رضا جونم و رو حس می کردم امام رضا جونم  کمکم کنید خواهش می کنم دلم براتون یه ذره شد کمکمون کنید خواهش میکنم .....              ...
3 آبان 1390

دعام کن

سلام عزیزم خوبی ؟ منم خوبم امروز یه کار خاص کردم به خودم جرات دادم نمی دونم فقط ازت خواهش می کنم که واسه مون دعا کنی خیلی زیاد دعا کن عاقبتش بخیر باشه
3 آبان 1390

اندر حال امروز من

سلام عزیزکم خوبی ؟ منم خوبم خدا رو شکر امروز صبح رفتم دانشگاه کلاس اولم و اصلا دوست نداشتم و واقعا نمی دونم چرا باید تو دانشگاه معتبر علوم انسانی یه همچین استادایی تدریس کنن ؟؟؟؟؟ بگذریم  کلاس دوم هم که به علت کثرت جمعیت تو امفی تئاتر برگزار شد و من و دوستان هم از شیطنت کم نذاشتیم و درکل خوش گذشت. اما بعد از دانشگاه رفتم سمت خونه مامانم اینا چون خاله هام اونجا بودن و الحمدلله خوش گذشت و نکته ی فوق العاده اش این بود که زندایی ام معلمه و وقتی در مورد مورد های مختلف برای نقاشی ازش پرسیدم گفت میشه تو مدرسه شون پیدا کرد خلاصه واقعا خوشحال شدم امیدوارم بتونه برام پیدا کنه تا ازشون نقاشی های خوب بگیرم. بعدم که امدم خونه و زودی شام خوش مزه ...
2 آبان 1390

کنفرانس

سلام عزیزم خوبی ؟ منم خوبم الان تازه از دانشگاه رسیدم خونه خیلی زور داره که بخاطر 2 واحد این همه راه بری تا دانشگاه و بیای ،  صبح خیلی خوابم میومد هواهم که سرد شده و خواب حسابی می چسبه  اما چون کنفرانس داشتم باید می رفتم الحمدلله مثل همیشه ارائه ی خوبی داشتم ( چه قدر خودشیفه  ) یادم ترم اول استاد گفت کی کنفرانس میده اولین نفری که تو گروهمون کنفرانس داد من بودم درس تاریخ تحلیلی اسلام بود... یادش بخیر چقدر زود میگذره سال اخر شد و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم              ...
1 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد